جدول جو
جدول جو

معنی شب آموز - جستجوی لغت در جدول جو

شب آموز
(اَ جُمْ)
آموزنده بشب. که شب هنگام تعلیم گیرد. فراگیرنده به شب. آنکه درشب بیاموزد و تعلیم گیرد، آنکه در شب تعلیم دهد، در تداول عامه، زن که شب به شوی خود بد کسان شوی خود گوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدآموز
تصویر بدآموز
کسی که کارهای بد یا مطالب بد به دیگران یاد می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب فروز
تصویر شب فروز
ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه،
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شب افروز، یراعه، ولدالزّنا، کمیچه، آتشک، آتشیزه، کرم شب افروز، شب چراغک، چراغینه، کاونه، چراغک، شب تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادب آموز
تصویر ادب آموز
آنکه علم ادب درس می دهد، آنکه درس ادب و اخلاق می دهد، استاد، معلم، کسی که ادب فرامی گیرد، شاگرد، متعلم
فرهنگ فارسی عمید
ادیب. (نصاب). استاد. معلم:
ادیب را ادب آموز دان، ادب فرهنگ.
(نصاب).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
شب افروز. که شب فروزان شود:
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه باشد که پیدا نیایی به روز.
سعدی.
رجوع به شب افروز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شباویز. مرغی که به شب خود را به یک پای بیاویزد و حق حق گوید و او را حق گوی نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ سروری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج). نام مرغی که شبها خود را بپا از شاخ درخت آویزد و فریادی کند که از آن حق حق مفهوم شود و آن را در تکلم مرغ حق گویند. (از فرهنگ نظام). مرغ حق. (از ناظم الاطباء). نوعی جغد. (فرهنگ فارسی معین). نام مرغی است که خود را در تمام شب از یک پای آویزد و تا صباح فریادی کند که از آن حق حق مفهوم شود و بعضی گویند تا از گلوی او قطرۀ خونی نچکد خاموش نگردد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). مرغ شب آهنگ:
جرس جنبانی مرغان شب خیز
جرسها بسته بر مرغ شب آویز.
نظامی.
چو بر دستان زدی دست شکرریز
بخواب اندر شدی مرغ شب آویز.
نظامی.
منم دراجۀ مرغان شب خیز
همه شب مونس مرغ شب آویز.
نظامی.
و رجوع به مرغ شب آهنگ و مرغ حق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ دَ / دِ)
راه آموز. استاد. راهنما. رهبر. تعلیم دهنده. (از یادداشت مؤلف) :
ره آموز تو اندر کارها روح الامین بادا.
فرخی.
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بود این سه مربی پدر را پدر.
اسدی.
تا چون تو کله دوختن آموختی از ما
بر دست و گریبان تو باشیم ره آموز.
سوزنی.
رجوع به راه آموز شود، کتابهای گید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
آنکه غیب آموزد. غیب آموزنده. رجوع به غیب شود:
بر آن رهبان دیر افتاد راهش
که دانا خواند غیب آموز شاهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
رایض. رائض. (مهذب الاسماء) ، آرمیدن. (منتهی الارب). آسایش کردن. آرام و قرار گرفتن. خواب کردن، خوابانیدن. ارقاد
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ / دِ)
آموزندۀ بدی و شرارت. (ناظم الاطباء). آنکه چیزهای بد به دیگران یاد دهد. کسی که پندهای نادرست دهد. مقابل نیک آموز. (فرهنگ فارسی معین). بدآموزنده:
گرزم بدآموز گفت از خرد
نباید جز آن چیز کاندر خورد.
دقیقی.
و دیگر که اند از پراکندگان
بدآموز و بدخواه و کاوندگان.
فردوسی.
رسیدند هر دو بمردی بجای
بدآموز شد هر دو را رهنمای.
فردوسی.
ز گفت بدآموز جوشان شدند
بنزدیک مادر خروشان شدند.
فردوسی.
بفردا ممان کار امروز را
برتخت منشان بدآموز را.
فردوسی.
نداند که خداوند را بدآموزی براه کژ نهاد. (تاریخ بیهقی ص 329). با من (احمد عبدالصمد) خالی داشت این خلوت دیری بکشید و بسیار نومیدی کرد و بگریست و گفت لعنت بر این بدآموزان باد. (تاریخ بیهقی ص 336). پس از این گوئیم که حال چون شد و بدآموزان چه بازنمودند تا بهشت آمل دوزخی شد. (تاریخ بیهقی ص 464). از خداوند هیچ عیب نیست عیب از بدآموزان است. (تاریخ بیهقی). و از یار بداندیش و بدآموز دور باش. (منتخب قابوسنامه ص 30).
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ.
نظامی (از نفایس الفنون).
جز به نیکان نظر نیفروزم
از بدآموز بد نیاموزم.
نظامی.
معلمان بدآموز را سخن مشنو
که دیر سال بمانی بکام نیکوخواه.
سعدی.
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز.
سعدی.
در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری.
سعدی.
ندانستی که ضدان در کمین اند
نکو کردی علی رغم بدآموز.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادب آموز
تصویر ادب آموز
ادیب، استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب آموز
تصویر غیب آموز
آنکه غیب آموزد تعلیم دهنده مغیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب آویز
تصویر شب آویز
نوعی جغد مرغ حق حقگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب آمیز
تصویر آب آمیز
مخلوط با آب ممزوج با آب. باآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره آموز
تصویر ره آموز
رهبر، تعلیم دهنده، استاد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزهای بد بدیگران یاد دهد کسی که پندهای نادرست دهد مقابل نیک آموز، آنکه چیزهای بد از دیگران یاد گیرد مقابل نیک آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب آموز
تصویر اسب آموز
رایض نگهبان و پرورشگر اسب مهتر اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدآموز
تصویر بدآموز
کسی که کارهای زشت از دیگری بیاموزد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که تازه بفراگرفتن علم و فنی مشغول شده مبتدی: و منهیان خطه غیبی در مکتب جلال او نو آموز، کودکی که تازه بدبستان رفته، (پیشاهنگی) کسی که تازه وارد پیشاهنگی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب آویز
تصویر شب آویز
((شَ))
شباویز، مرغ حق، پرنده ای که شب هنگام از شاخه درختان آویزان می شود و می خواند
فرهنگ فارسی معین
عموی شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی